سال که نو بشه، فارغ از اینکه متولد چه ماهی باشیم، یک سال به سنمون اضافه میشه ولی خیلی از ما هنوز جوان هستیم.دنبال رویاها و آرزوهامون هستیم و دلیلی نداریم که یه لحظه خودمون رو جای پدربزرگ و مادربزرگمون بذاریم.بدو بدو تو کوچه و خیابان دنبال کارامون هستیم و زن سالمند کنار خیابون رو نمیبینیم که چقدر صبر میکنه و سرعت پاهاش رو محاسبه میکنه تا از عرض خیابون با ترس رد بشه.
شاید هیچ وقت به همسایه طبقه پایین خونهمون فکر نکنیم. به اون خانمی که سال به سال در خونهاش رو کسی نمیزنه و ما هم یه شب نرفتیم در خونهش رو بزنیم و بگیم اومدیم بهش سر بزنیم.
اصلا چرا راه دور بریم، چقدر به پدربزرگ و مادربزرگمون سر میزنیم، چند بار در سال بهشون زنگ میزنیم که بگیم دلمون براش تنگ شده و دوستشون داریم.
اگه طول سال به بهونه کار و گرفتارهای روزمره سالمندان دور و برمون رو پشت گوش انداختیم، تعطیلات امسال فرصت خوبیه برای جبران یک سال کوتاهی ما. کافیه سراغ پدربزرگا و مادربزرگامون بریم، مهم نیست نسبت خونی باهاشون داشته باشیم یا نه، آغوش سالمندان همیشه به روی ما بازه.
یه روز تو تعطیلات طولانی نوروز به یه خانه سالمندان سر بزنید. چشم خیلیا تو این خونهها به در دوخته شده تا کسی با لبخند به سراغشون بره تا دل سیر درباره دردهاشون، تنهاییهاشون، جوانی پر ماجرا و تجربهشون باهاش حرف بزنن.
یه بار سراغ سالمندانی که باهاتون غریبه هستن برید، دست و صورت چروکشون رو ببوسید.
اگه الان فکر میکنید خیلی لحظه غمانگیزی منتظرتونه بهتون قول میدم که اشتباه میکنید. مطمئن باشید شادی عمیقی پشت این کارتون هست که همه زندگیتون رو پر میکنه.